پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

تشکر بسیار صمیمانه

سلام بعد از کلی تاخیر به خاطر امتحان میان ترم و بعدش هم شرکت در مراسمات عزاداری،  اومدم بگم مادربزرگای مهربون ، از اینکه محمدسجاد رو تنها نگذاشتید خیلی (به توان خیلی) ازتون ممنونم. اینو به این مناسبت می نویسم که امشب مادر جون و عمه جون بعد از 40 روز  که بهشون حسابی زحمت دادیم برگشتن جهرم. مامان جون هم که اول مهر دو هفته زحمت مراقبت از محمدسجاد رو به عهده گرفتن، امشب دوباره رسیدن تهران تا در روزهای آینده کنار محمدسجاد باشن وقتی مامان می ره دانشگاه. این درس خوندن ما ، یه خوبیش این بود که باعث شد بعد از سال ها فراق و دیدنی های عجله ای و چند روزه ، یه دل سیر مامان هامون رو ببینیم(اعتماد به نفس). هرچند که خیلی باعث زحمتشون شدیم...
25 آبان 1392

محرم اول

امسال محرم من و بابا حال و هوای دیگه ای داشت. امسال درد بزرگی رو می تونستیم تجسم کنیم که هر سال برامون قابل لمس نبود. امسال نگاهم به سفیدی گلوت توی روضه ها ، شیرخوردنت و آروم گرفتنت ، خنده ها و بغض هات برام روضه مداوم بود. امشب یک سال قمریت تموم می شه- شب شهادت صاحب نامت . و من اومدم از خاطرات اولین محرمت بگم. از روز اولی که لباس سقایی تنت کردم . آخه می خواستم تو هم وقتی بزرگ شدی با افتخار بگی: "بچه بودم که مادرم  حرز تو گردنم می کرد وقتی محرم می رسید  لباس عزا تنم می کرد" آخه می خواستم دلت مالامال بشه از عشق آقا. از روزهایی که دستت توی دستمون بود و می رفتیم مراسم: درسته که امسال من و بابا به ...
25 آبان 1392
1